*یه روزی غضنفر ساعتش از کار میفته سره ساعتش رو باز میکنه میبینه یه مورچه روش افتاده مرده میگه این بدبختی رو نگا رانندش سکته کرده
*یه روزی یه خرسه به یه مرد حمله میکنه میگه ووووو بخورمت مرده میگه مگه تو هم لری خرسه میگه آره بابا اینجا همه لرن به جز خره فقط اون ترکه
*یه روزی غضنفر دستش رو میکنه تو دماغش بغلیش میگه داری به کی زنگ میزنی
اونم دستش رو در میاره میاره میکنه تو بینی اون میگه بیا باتو کار داره
*یه شبی دو تا خر بالای یه کوه وایمیستن رعد و برق میاد یکی از خر ها به اون یکی میگه : اودکلن کجاست میخوان ازمون عکس بگیرن
*روزی ملا نصرالدین به دیدن همسایه شان که بیمار بود رفت و از حالش پرسید بیمار گفت هم هم تب داشتم و هم گردن درد امروز حالم خوب است و تبم هم قطع شده ملا جواب داد انشاء الله تا فردا گردنت هم قطع میشود و حالت به کلی خوب میشود
*ملا آیینه ای را دید که پشت به رو روی زمین افتاده آن را برداشت و عکس خودش را در آن دید با عجله آن را سر جایش گذاشت و گفت:ببخشید نمیدانستم مال شماست
*روزی دیدند ملا آواز میخواند و می دود یکی به او رسید و پرسید: ملا چرا می دوی؟ ملا گفت :میگویند صدای من از دور خیلی قشنگ است میخواهم بدوم ببینم راست میگویند
* روزی خره ملا گم شده بود دیدند ملا دارد شکر خدا میکند پرسیدند ملا دیوانه شده ای خرت گم شده تو شکر خدا میکنی ملا گفت خدا را شکر میکنم که سوار بر خرم نبودم مگر نه منم گم میشدم
* روزی ملا داشت خرما را با هسته میخوردزنش دلیل رات از او پرسید ملا جواب دادمرد خرما فروش خرماهارا با هسته به من فروخت اگر لازم نبود آن ها را بخورم آن ها را بدون هسته می فروخت
* روزی یه نفر از ملا پرسید آدم ها تا چه روزی میزایند و می میرند ؟ ملا گفت تا زمانی که بهشت و جهنم پر شود.
*خر ملا مرده بود همسایه ها به خانه اش آمده بودند تا به بهانه ی تسبیت غذا بخورند ملا نوکرش را صدا زد و گفت:برو توی طویله یه چراغ بگذار قوم و خویش های خر آمده اند فاتحه خوانی
*روزی ملا به شهر رفت میخواست هیزم بخر نزد هیزم فروش رفت و گفت:این حطب مرتب بر حمار اسوداللون را هر رطل شرعی به چند درهم در معرض بیع و شراع قرار میدهی؟ مرد هیزم فروش به او نگاهی کرد و گفت اگر هیزم میخواهی هر بسته 30 درم است اگر هم میخواهی دعا بخوانی برو مسجد