صبح زود رسیدم خونه،
شب کار بودم، خیلی خسته بودم
تازه خوابم برده بود که دیدم
یکی داره بالاسرم باهام شوخی میکنه
و قلقلک میده کف پامو فکر کردم داداشمه گفتم
کرم نریز پدر سگ یهو چشمو باز کردم دیدم بابامه،
بابای ما هم قاطی بلند بلند مادرمو صدا زد:
خانوووووووووووووم بیا تحویل بگیر پسرت به من میگه پدر سگ :|
مادر ما هم بنده خدا تازه از خواب پاشده بود حالیش نبود گفت
غلط کرده، پدر سگ خودشه :))))
بابام گفت تو نمیخواد طرفداری کنی :|