روزي چهار مرد و يک زن کاتوليک در باري ، مشغول نوشيدن قهوه بودند.
يکي از مردها گفت : من پسري دارم که کشيش است. هرجا که ميرود مردم او را "پدر" خطاب ميکنند.
مرد دوم گفت : من هم پسري دارم که اسقف است و وقتي جايي ميرود مردم به او ميگويند " سرورم"!
مرد سوم گفت " پسر من کاردينال است و وقتي وارد جايي ميشود مردم او را "عاليجناب" صدا ميکنند.
مرد چهارم گفت : پسر من پاپ است و وقتي جايي ميرود او را "قديس بزرگ" خطاب ميکنند!
زن حاضر در جمع نگاهي به مردان کرد و گفت : من يک دختر دارم. 178 سانت قدش است ، بسيار خوش هيکل ، دور کمرش 61، دور باسنش 92 سانت ، با موهاي بلوند و چشمهاي روشن .
وقتي وارد جايي ميشود همه ميگويند : " خــــدای من ! "
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
طراحی بنر رایگان برای اعضا سایت | 36 | 1475 | sajjad |
چند لطیفه و طنز رمضانی سری1 | 0 | 390 | bahar |
نمی دونی تو این روزا چقدر از زندگی سیرم | 0 | 393 | bahar |
تو که در فکر منی مرگ مرا سر برسان | 0 | 311 | bahar |
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت | 0 | 326 | bahar |
در چشم باد، لاله فقط پرپرش خوش است | 0 | 285 | bahar |
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای | 0 | 323 | bahar |
مخوار من ! به خانه ی غم ها خوش آمدی | 0 | 297 | bahar |
کسی ما را نمی پرسد کسی ما را نمی جوید | 0 | 299 | bahar |
اصلا قرار نیست کـــه سرخم بیاورم | 0 | 321 | bahar |